همـه توی ایـن روز بـارونی پاییزی ِ سـرد ؛دسـت در دسـت یـار میرن قدم می زنن، من کـه تا 9 شبش سرکـار بودم و از وقتی رسیدم؛موهامُ گوجـه کردم بالآ سرمُ، بلیـز یقـه اسکی زرد پوشیـدم با با جورابـای بلـند زنبـوریمُ پوشیدم و یک چـایی دم کردم آوردم سمت میزکـارم و پشـتمم پنجرس دقیقا صدا قطره هاش میاد آی خدای جذابیت چیکار میکنی با دل من؟ میزنم زیر آواز ؛ بلـند بلـند مسـتانه میخونــم؛هدیـه میکنن ابرهای ِ آسمون درُ گوهر آسمونی ُ از تو باغچـه ها میخونن گلآ بـاز ترانـه مهربونی رو از توی کوچـه میاد باز صداش پـاش،می زنه به شیشه هاش با قطره هاش،می پیچـه صداش توی هرخونـه، بــــــــآز بارونـه بـارونــــه! خـب برای من همیـن کفـایت میکنـه تاخستگیم ازبین بره :))
دلـم،سرزمیـنی پُر از قـهوه، رقص، سـاحل و جنگلهای بزرگُ می خواهـد...
توی ,بلـند ,هاش ,صداش ,میاد ,قطره ,باغچـه ها ,ها میخونن ,تو باغچـه ,از تو ,آسمونی ُ
درباره این سایت